داستان ضرب المثل،ضرب المثل خر برفت و خر برفت و خر برفت

فایل فلش X.VISION مدلLE-42KD20

فایل تست شده مخصوص پارت نامبر این مدل مین برد هست .

توجّه : ((حتماً قبل از کپی برداری نرم افز از فایل اصل تلویزیون خود بکاپ بگیرد))

کد لینک خرید نرم افزار:535440

 

255/000 تومان

دُهن الحنظل الاصلی (روغن هندوانه ابوجهل اصلی)

این محصول توسط عطار پیشکسوت تایید شده است

خرید و فروش روغن های گیاهی

به صورت 500 % ارگانیک و بهداشتی به همراه برگه آنالیز عرضه می گردد...

  کدمحصول:534062

مقدار کل28عدد

2200 تومان

عسل وحشی تهیه شده از بیشها و باغات اطراف دزفول استان خوزستان

مقدار موجودی 12/6 کیلو دوازده کیلو و ششصد کرم با شاخه محاسبه شده و بدون احتساب ظرف عسل

البته همان طور که میبینید شاخه ها تا حد امکان برداشته شده

و مقدار خیلی کمی که واقعا شاخه های مانده به آسانی قابل حذف و یا بررداشتن نیست

قیمت هر کیلو عسل 800 وتمان هست

  کدمحصول:534068

مقدار کل12کیلو

800000 تومان


نوشته شده توسط : كريم شريفي

داستان ضرب المثل،ضرب المثل خر برفت و خر برفت و خر برفت

 
 
 

این مثل را در مورد افرادی می گویند كه از دیگران تقلید نابه جا و كوركورانه می كنند و خیر و صلاح خویش را در نظر نمی گیرند.
روزی بود؛ روزگاری بود؛ درویش پیر و شكسته ای بود معروف به درویش غریب دوره گرد كه از مال دنیا فقط صاحب خری بود كه سوار آن می شد و از این ده به آن ده می گشت تا لقمه نانی پیدا كند. درویش، شب به هر آبادی می رسید سراغ خانقاه یا مسجد را می گرفت و شب را در آنجا می گذراند. اگر خانقاه و مسجدی نبود به حمام آبادی می رفت و شب را در آنجا صبح می كرد و اگر دستش از همه جا كوتاه می شد به خرابه ای می رفت و خرش را كنار خرابه می بست و پالان خر را زیر سرش می گذاشت و می خوابید. درویش غریب بیچاره كاری هم بلد نبود تا بتواند لقمه نانی پیدا كند و ناچار نباشد هر روز از این آبادی به آبادی دیگر برود. فقط یكی دو بیت شعر یاد گرفته بود كه می خواند و از این راه گذران زندگی می كرد. روزی از روزها درویش غریب، غروب آفتاب به یك آبادی كوچكی رسید، خسته و كوفته. دیگر نه خودش حالی داشت و نه خرش رمقی. در همین موقع میرابی از اهل آبادی دنبال آب می آمد كه دید پیرمرد خسته و ژولیده سر جوی نشسته. سلام كرد و گفت: « ای مرد! اهل كجایی؟ به كجا می روی؟»‌ درویش غریب گفت:« مردی غریبم. دنبال رزق و روزی می گردم حالا تو ای مرد خدا، به من كمك كن و خانقاء را نشانم بده.»‌ آن مرد گفت: « ای پیرمرد دنباله ی آب را بگیر و برو به یك باغ بزرگ می رسی كه همان باغ خانقاء درویشان است و در آنجا امشب درویش ها دور هم جمع می شوند تو هم می توانی به مجلس آنها بروی.»‌ درویش از جا بلند شد و دنبال آب را گرفت و رفت تا به باغ رسید. خرش را در خرابه ای كه جلو ی باغ بود بست و رفت توی باغ. دید عده ای دور هم جمع هستند. خیلی خوشحال شد. یك مرتبه صدایی بلند شد: «‌ تو كی هستی از كجا می آیی؟»‌ درویش غریب گفت: « مرد غریبم، از راه دور می آیم.» آن مرد گفت: «‌ من خادم خانقاه هستم. امانتی چیزی همراه نداری؟»‌ درویش گفت: «‌ من فقط خری دارم در آن خرابه جلو باغ بستم. تو حواست به آن باشد.»‌ این را گفت و وارد مجلس درویشان شد. اما بشنوید كه چه بر سر درویش بیچاره آمد این دسته درویش ها، آدم های جور وا جوری بودند هرگاه مهمان تازه واردی به آنها می رسید با او خیلی گرم می گرفتند و به هر نقشه و حیله ای كه بود سر او را كلاه می گذاشتند. یكی از این درویش ها كه خیلی رند بود و از اول زاق درویش غریب را چوب زده بود و دیده بود كه درویش خرش را به دست خادم سپرده. نقشه ای كشید و سر درویش غریب را گرم كرد. حال و احوال او را مرتب پرسید و گفت: «‌ بگو ببینم درویش اهل كجایی؟ از كجا می آیی؟» خلاصه وقتی سر درویش خوب گرم شد، آن شخص رند و مكار، خر را دزدید و برد بازار فروخت و از پول آن سور و سات خرید و وسیله عیش و نوش تهیه كرد و‌ آورد در مجلس میان درویشان گذاشت. درویش ها بعد از خوردن غذای مفصل و شیرینی و آجیل مفت، بنا كردند به مسخره درآوردن و شعر خواندن. یكی از درویش ها بنا كرد به خواندن این بیت:

شادی آمد و غم از خاطر ما رفت خر بفت و خر برفت و خر برفت

بقیه درویش ها هم به او جواب می دادند:خر برفت و خر برفت و خر برفت. درویش غریب و بیچاره هم كه از دنیا بی خبر بود و خستگی از یادش رفته بود با خود می گفت: « این حتماً‌ داستانی دارد كه در بین خودشان است.»‌ و او هم با بقیه هم آواز شد و با صدای بلند هی می گفت: خر برفت و خر برفت و خر برفت. القصه، مجلس آنقدر گرم بود كه درویش غریب اصلاً به فكر خرش نبود. درویش غریب هم همان جا که نشسته بود خوابش برد. صبح وقتی از خواب بیدار شد دید هیچ كس دور و برش نیست. رفت خرش را بردارد اما دید نه از خر خبری هست نه از خادم باشی. با خودش گفت: لابد خادم باشی خر را برده آب بیاورد یا چیزی بار آن كند. اما بعد از یكی دو ساعت كه سر و كله خادم باشی پیدا شد، درویش غریب دید خر همراهش نیست. پرسید: « ای مرد خدا! خر من كو؟ مگر تو او را نبرده ای؟»‌ خادم باشی قیافه حق به جانبی گرفت و گفت:« مگر دیوانه شده ای؟ كدام خر؟ » درویش گفت: « همان خری كه دیروز غروب آفتاب در این خرابه بستم و به تو سفارش كردم حواست به او باشد.»‌ القصه خادم باشی شروع كرد به حاشا كردن. درویش غریب كه دیگر ناراحت شده بود شروع به داد و فریاد كرد. خادم باشی گفت:« مرد حسابی تو با این سن و سال و با این ریش دراز خجالت نمی كشی؟ پس آن همه شیرینی و غذا كه دیشب خوردی از كجا آمده بود؟ همه از پول خر تو بود كه رند مجلس آن را به بازار برد و فروخت.» درویش بیجاره گفت :« می خواستی به مجلس بیایی و با اشاره به من خبری بدهی تا لااقل او را بشناسم و پول خرم را حالا از او بگیرم.»‌ خادم باشی گفت:«‌ من آمدم خبرت كنم، اما دیدم تو بیشتر از دیگران سر و صدا را ه انداخته ای و از رفتن خرت خوشحالی می كنی و با بقیه دم گرفته بودی: « كه خر برفت و خر برفت و خر برفت.» درویش غریب گفت: « ای مرد! به خدا راست می گویی. حق با توست. من ندانسته از گفته ها و رفتار آنها تقلید كردم و به این روز افتادم.» القصه درویش غریب دوره گرد كه دیگر كاری از دستش ساخته نبود راهش را گرفت و رفت.
منبع:sampadcity.com





:: موضوعات مرتبط: دنیای ضرب المثلها , ,
:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 16 خرداد 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
» داستان ضرب المثل نرود میخ آهنین در سنگ 3
» ضرب المثلهای ایرانی ،ضرب المثل با حرف (ص)4
» داستان ضرب المثل هرچه می‌گویم نر است می‌گوید بدوش 5
» انواع ضرب المثل به ترتیب حروف الفبا (ش) 6
» ضرب المثل به ترتیب حروف الفبا (س) 7
» داستان ضرب المثل پوست خرسی كه شكار نكردی نفروش 8
» انواع ضرب المثل با حرف (ز) 9
» داستان ضرب المثل هر چیزی تازه‌اش خوبه، الا دوست 10
» انواع ضرب المثل , ضرب المثل های قدیمی 11
» ضرب المثل های ایرانی, ضرب المثل 12
» انواع ضرب المثل، ضرب المثل های ایرانی 13
» داستان ضرب المثل همه ی راه ها به رم ختم می شوند 14
» داستان کوتاه طنز: هنر نزد ایرانیان است و بس 12
» انواع ضرب المثل های جالب و خواندنی 13
» انواع ضرب المثل های ایرانی 14
» ریشه تاریخی ضرب المثل ستون پنجم دشمن 15
» داستان ضرب المثل کوه به کوه نمي رسد، اما آدم به آدم مي رسد.16
» داستان ضرب‌المثل «الهی که آقام آب بخواهد!»,ضرب المثل درباره تنبلی 17
» داستان ضرب المثل مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.18
» داستان ضرب المثل مشک آن است که خود ببوید،نه آنکه عطار بگوید 19
» داستان ضرب المثل های ایرانی20
» ریشه تاریخی ضرب المثل ، ضرب المثل های ایرانی21
» داستان ضرب المثل پا را به اندازه گليم خود دراز كن22
» داستان ضرب المثل های ایرانی ،ضرب المثل23
» داستان ضرب المثل و ریشه تاریخی ضرب المثل های ایرانی24
» داستان ضرب المثل خاك به سرم، كدبانو بود مادر مادرم
» ضرب المثل های انگلیسی با معنی فارسی در مورد پول
» ضرب المثل های ایرانی , ضرب المثل 13
» داستان ضرب المثل زیراب کسی را زدن
» ضرب المثل مهمان روزی خودش را با خودش می‌آورد و بلای صاحب‌خانه را با خودش می‌برد
» داستان ضرب المثل چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است.
» داستان ضرب المثل ناخوش خر خورده
» داستان ضرب المثل ديه بر عاقله است
» ضرب المثل درخت هر چه پربارتر، افتاده تر
» ریشه تاریخی ضرب المثل عاقبت گرگ زاده گرگ شود
» ضرب المثل جوجه پاییزه می خواهد سرجوجه بهاره كلاه بگذارد
» داستان ضرب المثل،ضرب المثل خر برفت و خر برفت و خر برفت
» ضرب المثل اكبر ندهد، خدای اكبر بدهد ، داستان ضرب المثل
» ضرب المثل،داستان بی اعتنا به فکرو آسایش و ذائقه و میل مهمان
» داستان ریش گرو گذاشتن
» ضرب المثل ميمون پير
» داستان ضرب المثل علف باید به دهن بزی شیرین بیاد همه ما این ضرب المثل که علف باید به دهن بزی شیرین بی
» داستان كن فيكون شده است .
» داستان ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر.
» ایام نوروز و ضرب المثل هایی درباره مهمان
» صد رحمت به دزدهای سر گردنه
» ضرب المثلهای آلمانی ترجمه شده
» یک صبر کن و هزار افسوس مخور
» ضرب المثل كلاه قرچي
» ضرب المثل امر مقام مافوق
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: